مرکّب از: بی + دوا = دواء، بدون دوا. (ناظم الاطباء)، بی دارو. که دوا ندارد: بی دوا و غذا، بی دارو و خوراک. (یادداشت مؤلف)، بی هیچ وسیلۀ تغذیه و درمان، امردی. (یادداشت مؤلف) : پار با من لاف بی ریشی زدی و خوش زدی گر بحسن امسال چون پاری فزون از پار زن. سوزنی. رجوع به بی ریش شود
مُرَکَّب اَز: بی + دوا = دواء، بدون دوا. (ناظم الاطباء)، بی دارو. که دوا ندارد: بی دوا و غذا، بی دارو و خوراک. (یادداشت مؤلف)، بی هیچ وسیلۀ تغذیه و درمان، امردی. (یادداشت مؤلف) : پار با من لاف بی ریشی زدی و خوش زدی گر بحسن امسال چون پاری فزون از پار زن. سوزنی. رجوع به بی ریش شود
بجلدی. بچالاکی. بی کاهلی. (یادداشت مؤلف). با زرنگی. تند: مرد مزدور اندر آغازید کار پیش او دستان همی زدبی کیار. رودکی. بدو گفت بهرام شو پایکار بیاور که سرگین کشد بی کیار. فردوسی. بر مهتر زرق شد بی کیار که برسم یکی زو کند خواستار. فردوسی. بخان براهام شو بی کیار نگر تا چه یابی نهاده بیار. فردوسی. رجوع به کیار شود
بجلدی. بچالاکی. بی کاهلی. (یادداشت مؤلف). با زرنگی. تند: مرد مزدور اندر آغازید کار پیش او دستان همی زدبی کیار. رودکی. بدو گفت بهرام شو پایکار بیاور که سرگین کشد بی کیار. فردوسی. بر مهتر زرق شد بی کیار که برسم یکی زو کند خواستار. فردوسی. بخان براهام شو بی کیار نگر تا چه یابی نهاده بیار. فردوسی. رجوع به کیار شود
بی کمک. بی معین. بی مددکار: دنیا خطر ندارد یک ذره سوی خدای داور بی یاور. ناصرخسرو. در آن حیرت آباد بی یاوران زدم قرعه بر نام نام آوران. نظامی. رجوع به یاور شود
بی کمک. بی معین. بی مددکار: دنیا خطر ندارد یک ذره سوی خدای داور بی یاور. ناصرخسرو. در آن حیرت آباد بی یاوران زدم قرعه بر نام نام آوران. نظامی. رجوع به یاور شود
مرکّب از: بی + زوار، بی زاور. آنکه تیماردار ندارد. بی پرستار. بینوا. بی پناه: منم بی زواری بزندان شاه کسی را بنزدیک من نیست راه. فردوسی. رجوع به زوار و زاور و بی زاور شود
مُرَکَّب اَز: بی + زوار، بی زاور. آنکه تیماردار ندارد. بی پرستار. بینوا. بی پناه: منم بی زواری بزندان شاه کسی را بنزدیک من نیست راه. فردوسی. رجوع به زوار و زاور و بی زاور شود
بی پشت و پناه، بی یارمند، بی دوست، (ناظم الاطباء)، بی آشنا و بی کس، (آنندراج)، بی یاور: چو آورد مرد جهودش بمشت چو بی یار و بیچاره دیدش بکشت، فردوسی، براه دین نبی رفت از آن نمی یاریم که راه پرخطر و ما ضعیف و بی یاریم، ناصرخسرو، مرا گوئی اگر دانا و حری به یمگان چون نشینی خوار و بی یار، ناصرخسرو، - بی یار و جفت، بی کس و بی پناه، بی یار و یاور: چوبسیار بگریست با کشته گفت که ای در جهان شاه بی یار و جفت، فردوسی، مرا مهر هرمزد خوانند گفت غریبم بدین شهر بی یار و جفت، فردوسی، ، بی عدیل، بی نظیر و آنکه از کسی امداد و امان نخواهد، (از آنندراج)، بی مثل، بی همتا، بی مانند: فرستاده را موبد شاه گفت که ای مرد هشیار بی یار و جفت، فردوسی، خداوند بی یار و یار همه، نظامی، - بی یار و جفت، بی مانند، بی همتا، بی نظیر و عدیل: چو طغرل پدید آید آن مرد گفت که ای بر زمین شاه بی یار و جفت، فردوسی، - بی یار و یاور، بی دوست و کمک، بی کس و کار، غریب، -، بی مددکار و همکار: جهان را بنا کرد از بهر دانش خدای جهاندار بی یار و یاور، ناصرخسرو، - خداوند بی یار و جفت، بی شریک: بپستانش بر دست مالیدو گفت بنام خداوند بی یار و جفت، فردوسی، سر گرگ را پست ببرید و گفت بنام خداوند بی یار و جفت، فردوسی
بی پشت و پناه، بی یارمند، بی دوست، (ناظم الاطباء)، بی آشنا و بی کس، (آنندراج)، بی یاور: چو آورد مرد جهودش بمشت چو بی یار و بیچاره دیدش بکشت، فردوسی، براه دین نبی رفت از آن نمی یاریم که راه پرخطر و ما ضعیف و بی یاریم، ناصرخسرو، مرا گوئی اگر دانا و حری به یمگان چون نشینی خوار و بی یار، ناصرخسرو، - بی یار و جفت، بی کس و بی پناه، بی یار و یاور: چوبسیار بگریست با کشته گفت که ای در جهان شاه بی یار و جفت، فردوسی، مرا مهر هرمزد خوانند گفت غریبم بدین شهر بی یار و جفت، فردوسی، ، بی عدیل، بی نظیر و آنکه از کسی امداد و امان نخواهد، (از آنندراج)، بی مثل، بی همتا، بی مانند: فرستاده را موبد شاه گفت که ای مرد هشیار بی یار و جفت، فردوسی، خداوند بی یار و یار همه، نظامی، - بی یار و جفت، بی مانند، بی همتا، بی نظیر و عدیل: چو طغرل پدید آید آن مرد گفت که ای بر زمین شاه بی یار و جفت، فردوسی، - بی یار و یاور، بی دوست و کمک، بی کس و کار، غریب، -، بی مددکار و همکار: جهان را بنا کرد از بهر دانش خدای جهاندار بی یار و یاور، ناصرخسرو، - خداوند بی یار و جفت، بی شریک: بپستانش بر دست مالیدو گفت بنام خداوند بی یار و جفت، فردوسی، سر گرگ را پست ببرید و گفت بنام خداوند بی یار و جفت، فردوسی
مرکّب از: بی + دیدار، بی جمال، زشت، (یادداشت مؤلف)، مقابل دیداری: مرا رفیقی امروز گفت خانه بساز که باغ تیره شد و زردروی و بی دیدار، فرخی، رجوع به دیدار شود
مُرَکَّب اَز: بی + دیدار، بی جمال، زشت، (یادداشت مؤلف)، مقابل دیداری: مرا رفیقی امروز گفت خانه بساز که باغ تیره شد و زردروی و بی دیدار، فرخی، رجوع به دیدار شود
مرکّب از: بی + دینار، بی پول، مفلس، بی زر: سؤال کردم گل را که بر که میخندی جواب داد که بر عاشقان بی دینار، عمادی شهریاری، رجوع به دینار شود، سهل، آسان، (فرهنگ فارسی معین)، لطفاً (در تداول عامه)، این کلمه را بگاه خواهش چیزی در مقام ادب از کسی بکار برند
مُرَکَّب اَز: بی + دینار، بی پول، مفلس، بی زر: سؤال کردم گل را که بر که میخندی جواب داد که بر عاشقان بی دینار، عمادی شهریاری، رجوع به دینار شود، سهل، آسان، (فرهنگ فارسی معین)، لطفاً (در تداول عامه)، این کلمه را بگاه خواهش چیزی در مقام ادب از کسی بکار برند